با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان درمورد دختری بنام پانتی هستش که پدری عرب و مادری تهرانی داره . پدر این دختر زاده این عشیره خاص هستش و میراث دار این فرهنگ . پانتی ساکن تهران هست ولی قبلا بنا به دلایلی توی اون عشیره زندگی کرده . من عادت دارم که توی داستانهام گره ایجاد کنم و همراه با داستان این گره ها رو باز کنم ، برای همین خلاصه خاصی برای داستانهام نمینویسم …
داستان « نبض تپنده » اونجور که خودم طعمشو مزه کردم ، یه رمان گسه . نه مملو از حلاوت یا به نوعی باقلوا و نه سراسر تلخ مثل یه فنجون قهوه . یه رمان با دو مزه تلخ و شیرین که تلخیش ته گلو رو غلغلک میده و شیرینیش نوک زبون و حس گسش پرزهای زبون رو به بازی میگیره . خلاصه خاصی نداره فقط در این حد که شراره دختری خود ساخته ست که تو مرحله ای از زندگی دچار حسی شدید به اسم حقارت میشه . و تو مرحله ای دیگه سعی میکنه زخمهای اون حس رو ترمیم کنه . مردی به ظاهر متدین و معتمد ، زندگی اونو برای منافع دنیوی خودش به بازی میگره و افسار سرنوشتش رو به دست ، شراره سعی میکنه خودش رو از سردی اون حس حقارت نجات بده و برسونه به یه زندگی ایده آل که افسارش جز خدا دست کسی نباشه . چیزایی این میون از دست میده که برگشتنی نیست ولی در عوض تجاربی جدید پیدا میکنه که تو مرحله اول زندگیش قابل دستیابی نبود…